قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

ای که خاک آستانت سجده‌گاه عاشقان

خشت و فرش بارگاهت مهر و ماه عاشقان

سر به تاج قیصر و خاقان نمی‌آرد فرو

در سریر خاکساری شب‌کلاه عاشقان

گم شود خورشید از کثرت به زیر دست و پا

چون برون آیند در محشر سپاه عاشقان

کشتگان ناز او را شاهدی در کار نیست

چهره زرد است در محشر گواه عاشقان

تا به کی خواهی شکستن خاطر قصاب را

جان من پرهیز کن از تیر آه عاشقان