قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

تا خون خویش در ره جانانه ریختیم

آبی به پای آن بت فرزانه ریختیم

کردیم ظرف دیده لبالب ز خون دل

این باده را ز ظرف به پیمانه ریختیم

دادیم جای مهر تو را در زمین دل

تخمی به خاک این ده ویرانه ریختیم

اندوه و داغ و درد و غم و آتش فراق

کردیم جمع و در دل دیوانه ریختیم

قصاب آب اشک ندامت نداشت سود

چندان که پیش محرم و بیگانه ریختیم