تا خون خویش در ره جانانه ریختیم
آبی به پای آن بت فرزانه ریختیم
کردیم ظرف دیده لبالب ز خون دل
این باده را ز ظرف به پیمانه ریختیم
دادیم جای مهر تو را در زمین دل
تخمی به خاک این ده ویرانه ریختیم
اندوه و داغ و درد و غم و آتش فراق
کردیم جمع و در دل دیوانه ریختیم
قصاب آب اشک ندامت نداشت سود
چندان که پیش محرم و بیگانه ریختیم