ز حرف مدعی از الفت دلدار میترسم
چمن پروردهام از دوری گلزار میترسم
ندارم قوّت دیدار ابروی کمانش را
ز تیر غمزه آن ترک بیزنهار میترسم
میان ما و بلبل در چمن فرقی که هست این است
که او از خار و من از آن گل بیخار میترسم
به من تا گشت ظاهر کز وفا دوراند مهرویان
همه از هجر و من از روز وصل یار میترسم
همه شب میپرم پروانهسان بر گرد بالایش
ولی از آرزوی حسرت دیدار میترسم
نمیگیرم ز لعلش بوسهای قصاب تا دانی
گیاه خشکم از آن آتش رخسار میترسم