میدهد هر ساعتی چشمش شرابم ز اعتراض
مینماید آتش لعلش کبابم ز اعتراض
نیست حرفش بیش از این کز پیش من کم کن گذر
زیر لب گاهی که میگوید جوابم ز اعتراض
روبرو هرگه که برخوردم به آن دریای حسن
همچو ماهی در خوی خجلت بر آبم ز اعتراض
همچو موم نحل کز خورشید میپاشد ز هم
پیش رخسار تو چون آیم خرابم ز اعتراض
دست از جان شسته در پیشش گریزم هر نفس
بر سر دریای بیتابی حبابم ز اعتراض
کی مرا بیدار سازد خوف روز رستخیز
چون کند افسون چشم او به خوابم ز اعتراض
میبرد قصاب بیهوشی به راه گلشنم
چون زند آن دلربا بر رخ گلابم ز اعتراض