مهی دارم که هرگه پرده بردارد ز رخسارش
رود خورشید در زیر نقاب از شرم دیدارش
بتی غارتگر هوشی ز قد با سرو همدوشی
ز لب چون غنچه خاموشی که کس نشنیده گفتارش
فرنگی طفل بیباکی به قصد دین و ادراکی
ز زلف افکنده فتراکی که عالم شد گرفتارش
ز دل بیرحم صیادی ز درس دانش استادی
ز قامت سرو آزادی که حق باشد نگهدارش
به تیره غمزه دلدوزی به رخ شمع شبافروزی
به غبغب صبح نوروزی که گلریزان بود کارش
سراپا کافرستانی ز پا تا سر گلستانی
که گلچین هوس هرگز نچیده گل ز گلزارش
مریض عشق او را درد افزون میشود دائم
به در کی جان برد قصاب هرکس گشت بیمارش