خوبرویان چون سپاه غمزه را رو میدهند
منصب شمشیر داری را به ابرو میدهند
بس که خو دارند با سنگ جفا دیوانگان
شیشه دل را به دست طفل بدخو میدهند
دیدهاند آنان که سودای سر زلف تو را
هر دو عالم در بهای یک سر مو میدهند
هست گیرا گرچه خال اما کمندانداز نیست
پیچ و تاب و سرکشیها را به گیسو میدهند
بس که از راحت گریزانند مجروحان ناز
روز تا شب زخم شمشیر تو را بو میدهند
نقد دل را گر به خال او دهم منعم مکن
منعمان دائم زر خود را به هندو میدهند
از بزرگان خانهبردوشان به جایی میرسند
موج را دریادلان قصاب، پهلو میدهند