ز وصلش دور بودم جان ز بس میرفت و میآمد
نگشتم محرم آنجا تا نفس میرفت و میآمد
هنوزم بیضه از خون بود کز ذوق گرفتاری
دلم صدبار نزدیک قفس میرفت و میآمد
صدای دوستی نشنیدم از این بیقراریها
به گوشم گاهی آواز جرس میرفت و میآمد
غلط کردم که بر بال کبوتر نامه را بستم
تپیدنهای دل در هر نفس میرفت و میآمد
دل قصاب تا شد پایبند ظلمت هجران
ز غم هردم بر فریادرس میرفت و میآمد