مبین به عارض آن سبز گندمین گستاخ
مشو به خرمن فردوس خوشهچین گستاخ
غبار هستی افتاده عزیزان است
ز روی کبر منه پای بر زمین گستاخ
تلاش وصل نمودن کمال بیادبی است
مباش ای دل بیتاب اینچنین گستاخ
برابر است به کیخسروی روی زمین
به آستانه این در منه جبین گستاخ
غلامیاش نبود کار هر کسی قصاب
چرا تو کندهای (العبد) در نگین گستاخ