قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

بر هر که نیک دیده گشادم فنای تو است

بر هر دری که روی نهادم سرای تو است

حقا که حلقه در گنج سعادت است

گوشی که متصل شنوای صدای تو است

جبریل از شرف پر خود سایبان کند

بر آن سری که افسرش از خاک پای تو است

چون صبح یک نفس کند اکسیر دهر را

آن را که دست در عمل کیمیای تو است

سرمایهٔ دو کون به یک بینوا دهد

هر پابرهنه‌ای که به گیتی گدای تو است

از غیر خویشتن ز کجی عیب‌پوش باش

آن جامه راست چون به قد کبریای تو است

با رنج بی‌شمار به هر گوشه صد مسیح

نالان فتاده چشم به راه دوای تو است

بست آنچه نقش بر دل ما، ز آب مغفرت

زایل نما هر آنچه که دیدی سوای تو است

ای خاک کوی دوست رسی چون به دیده‌ام

بنشین ز روی لطف که این خانه جای تو است

از دست چرخ با دل گرم آه سرد را

قصاب آنچه می‌کشی اینک سزای تو است