شبم به محنت و روزم به هجر یار گذشت
تمام مدت عمرم بر این قرار گذشت
مگر ندارد ای ساقی انتظار آخر
بیار باده که کارم ز انتظار گذشت
هزار حیف که تا فکر خویش میکردم
گلی نچیدم از این گلشن و بهار گذشت
نهال من همه لخت جگر به بار آورد
مگر ز خون دل آبم ز جویبار گذشت
زد آتشم به درون چون چنار در گلزار
نسیم زلف تو هر گاهم از کنار گذشت
کمان ناز به من چپ نشسته بود هنوز
که تیر غمزهاش از سینه فکار گذشت
بسوخت شعلهٔ آهم سپهر را دامن
خیال او چو مرا در دل نزار گذشت
پیاله گیر و گلی برفشان و عشرت کن
چه فکر میکنی؟ ایام نوبهار گذشت
گذشت یار به صد فتنه از برت قصاب
خموش باش که آشوب روزگار گذشت