قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

ز هر جانب که آن سرو روان خندان شود پیدا

ز شور عاشقان از هر طرف افغان شود پیدا

نمک می‌ریزد از موج تبسم بر دل ریشم

لب او هر کجا چون پسته خندان شود پیدا

ز یک انداز چشمی کشتی عمرم تباه آمد

که می‌گفت از نگاهی این قدر طوفان شود پیدا

به یاد لعل میگون تو در خون جگر ما را

به دور دیده چندین خوشه مرجان شود پیدا

بده تن در قضا، آمادهٔ تیغ شهادت شو

چو آن نامهربان با خنجر مژگان شود پیدا

کند دریانشین آب حسرت اهل محشر را

اگر قصاب با این دیدهٔ گریان شود پیدا