جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۲

ای یار! دوش همدم و یار که بوده‌ای؟

لب‌ها گزیده شب به کنار که بوده‌ای؟

آشفته موی زلف به دست که داده‌ای؟

سر پُرخمار دفع خمار که بوده‌ای؟

با چشم نیم‌مست کجا مست خفته‌ای؟

با زلف بی‌قرار قرار که بوده‌ای؟

ما بی‌تو همنشین غم و یار محنتیم

تو همنشین و همدم و یار که بوده‌ای؟

با رنگ لاله و قدّ شمشاد و بوی گل

ای نوبهار حُسن، بهار که بوده‌ای؟

با ابروی کمان وش و مژگان چون خدنگ

ای من شکار تو، تو شکار که بوده‌ای؟

با دشمنان نشسته علی‌رغم دوستان

بنگر گل که گشته و خار که بوده‌ای ؟

روزم چو شام تیره گذشت از فراق تو

تو روشنایی شب تار که بوده‌ای ؟

من دل‌فگار مرهم لعل لب توام

تو مرهم درون فگار که بوده‌ای ؟

بر خود جلال پیرهن از غصّه چاک زد

بر رغم او تو وصلهٔ کار که بوده‌ای؟