دوش میرفت و آه میکردم
در پی او نگاه میکردم
سرو من میچمید و من خود را
خاک ره چون گیاه میکردم
هردم از خون دیده در پی او
قاصدی را به راه میکردم
ناوک غمزه بر دلم میزد
من دل خسته آه میکردم
شب همه شب ز دود سینه خویش
سرمه در چشم ماه میکردم
خون دل تا به روز میخوردم
ناله تا صبحگاه میکردم
در دل آوردم آن رخ و گویی
یوسفی را به چاه میکردم
گریه میکردم و به حالت خویش
خنده هم گاهگاه میکردم
آفتابم به صبح باز آمد
کانتظارش پگاه میکردم
یافتم عاقبت مهی کاو را
طلبش سال و ماه میکردم
اگر او بازپس نمیآمد
عالمی را سیاه میکردم
گرچه تقصیر ما گذشت از حد
کرمش عذر خواه میکردم
پس ازین وقت توبت است جلال
پیش ازین گر گناه میکردم