جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۴۲

گشت خط بر گرد آن رخسار چون گلنار سبز

همچو در باغی که گردد دامن گلزار سبز

رفت آن کز جور گیسویش جهان بودی سیاه

زین پس از دور خطش گردد در و دیوار سبز

باغ رویش سبز شد وز بهر چشمش درخور است

باغ فرمایید تا بیند گهی بیمار سبز

در ازل نقّاش چون نقش عذارش می کشید

گوییا کرد از غلط ناگه سر پرگار سبز

بخت با زلفش فتاد و دیده بر خطّش نهاد

طالع خفته سیاه و دولت بیدار سبز

بر فراز قامتش گلزار حسن ار سبز شد

سرخ گل بر سرو اگر باشد شود ناچار سبز

اندرین موسم که از عکس رخ و رشک خطش

گشت جان لاله خون و دامن کهسار سبز

خیز تا عیشی به کام دل برانیم از بهار

زانکه بی ما بوستان خواهد شدن بسیار سبز

هر سحرگه آه من چون می رود بر آسمان

می کند آیینه نُه چرخ از زنگار سبز

گر نمی گردد ز اشک سرخ و زردی رخم

کی ز رنگ خود بگردد طوطی منقار سبز

جز که در بستان شعر پر ریاحین جلال

من ندیدم قطعه‌ای در گلشن اشعار سبز