جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۱۶

دوش شبم را صفت روز بود

در برم آن شمع دل افروز بود

چاکر من دولت بیدار بود

بنده من طالع پیروز بود

۳

یار مرا مونس و دمساز بود

شمع مرا همدم و هم سوز بود

خال بر آن چهره شب قدر بود

زلف بر آن رخ شب نوروز بود

با من بیچاره نمی گشت رام

وین اثر پند بدآموز بود

۶

پرتو رخسار دل افروز او

در دل شب روز نی از روز بود

جان و دلم خسته و مجروح کرد

ناوک چشمش که جگردوز بود

خرّمی اندوخت ز وصلش جلال

گرچه ز هجرانش غم اندوز بود