آنان که طالب تو نگشتند جاهلند
و آنها که دل به دست تو دادند عاقلند
در جست و جوی حسن رخت آفتاب و ماه
پیوسته در تردّد و قطع منازلند
یک ره شکنج زلف برافشان خلاص ده
دیوانگان دل شده کاندر سلاسلند
عشّاق ظن مبر که مهر از تو بَر کنند
یا دست و دل ز دامن عشق تو بگسلند
تنها نه من اسیر خم گیسوی توام
خلقی به جست وجوی تو مدهوش و بی دلند
ما غرقه در تموّج دریای بی خودی
وانان چه غم خورند که برطرف ساحلند
در چارسوی محنت و عشق و غم و بلا
امروز سالهاست که با ما معاملند
بردند شاهدان به شمایل دل جلال
فریاد ازین بتان که چه شیرین شمایلند