بتم باز قصد جفا میکند
به یک بار ما را رها میکند
مرو ای طبیب دل دردمند
که دردت دلم را دوا میکند
مَدَر پرده عاشقی بیش ازین
که پیراهن از غم قبا میکند
بَدَل شد شب وصل با روز هجر
جهان بین که با ما چهها میکند
فلک را همین است همواره کار
که یاری ز یاری جدا میکند
کجا یابم از خاک پایت اثر
که خورشید از آن توتیا میکند
منم طالب تو، تو از من ملول
چه تدبیر کاینها قضا میکند
چه گویم من این بخت شوریده را
که او قصد دوری ما میکند
بساز ای دل غمزده برگ صبر
که کار کسان با نوا میکند
خرد هرکجا عقدهای شد پدید
به سرپنجه صبر وامیکند
تو از بخت خود چند نالی جلال
زمانه چنین اقتضا میکند