سرو را خطه کمال نماند
رونق گلشن جمال نماند
طاق ایوان مکرمت بشکست
سرو بستان اعتدال نماند
چشم بختم بخفت و مردم را
بر سر از خواب جز خیال نماند
اهل دل را ز خطّه اندوه
دیگر امکان انتقال نماند
ای دریغا که در سیاهی عمر
آن هنرمند بی همال نماند
در تکاپوی حادثات زمان
روز عیش و شب وصال نماند
چاره صبر است درد ما، لیکن
صابری را دگر مجال نماند
در چنین واقعه نکرد انشاء
اهل دل را دگر مآل نماند
آنکه از فرط جود و بخشش او
بحر و کان را دگر مثال نماند
و آنکه با عقد گوهر بخشش
نقص در رشته کمال نماند
شاه دریا عطا که با کف او
خلق را حاجت سفال نماند
حرز آثار خامه عدلش
بر رخ ملک خط و خال نماند
تا ابد آفتاب دولت او
باد تا بنده گر هلال نماند