هر که را خال عنبرین باشد
گر کند ناز، نازنین باشد
غمزه ات چون کمین کند بر خلق
ترک جان بابت کمین باشد
روی تو خرمن گلی ست کز او
خرمن ماه خوشه چین باشد
تا ترا کار قصد جان و دل است
کار ما ترک عقل و دین باشد
شیوه دلبری همان باشد
غایت عاشقی همین باشد
در سماعی که عشق بازان را
بزم پرآه آتشین باشد
آستین برفشان که بهر نثار
همه را جان در آستین باشد
پیش رخساره منوّر تو
روی خورشید بر زمین باشد
آفرین بر جمال تو که بر او
ز آفریننده آفرین باشد
با تو ما را به مرغزار بهشت
خود چه پروای حور عین باشد
ای که عار آیدت ز وصل جلال
گل نه با خار همنشین باشد؟