جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۸۴

گل همچو رویت زیبا نباشد

نرگس چو چشمت رعنا نباشد

دردی چو دردم مشکل نیابی

حالی چو حالم رسوا نباشد

بیمار خود را هم پرسشی کن

کاحوال عالم پیدا نباشد

مانند اشکم باران نبارد

چون سیل چشمم دریا نباشد

گفتی که وصلم فردا بیابی

امروز خواهم فردا نباشد

احوال خود را پیش که گویم

چون با تو گفتن یارا نباشد

از غم جلال است افتاده تا تو

دستش نگیری بر پا نباشد