جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۶

کسی را در دو عالم حاصلی هست

که او را چون تو آرام دلی هست

عجب دارم که در اطراف عالم

بدین پاکیزگی آب و گلی هست

نپندارم که در فردوس اعلی

ز کوی دوست خوشتر منزلی هست

رموز عشق چون من کس نداند

بگو تا حل کنم گر مشکلی هست

چو خونی می چکد بی ضربتی نیست

چو مقتولی ببینی قاتلی هست

نه تنها من توقّع دارم انعام

ز هر جانب که بینی سایلی هست

کسی را کاتّصالی هست با دوست

ز دوران حیاتش حاصلی هست

مکن عیبم که هر جایی ست یارت

که او شمع است و در هر محفلی هست

جلال! این بحر کافتادی تو در وی

نه دریایی ست کآن را ساحلی هست