حدیث عشق میسّر کجا شود به کتابت
که نام عشق بسوزد سر قلم ز مهابت
زهی سعادت آن کس که پای بند کسی شد
بریده از همه پیوند و خویش و اهل و قرابت
به شب رسید دگر بار روزم از غم هجران
بسان تیغ شود موی بر تنم ز صلابت
برآر کامم از آن لعل بی کرشمه و ابرو
که خود سؤال گدا را چه حاجت است کتابت
دهد فروغ جمال جهان فروز تو هر روز
جهان فروزی خود را به آفتاب نیابت
میان عاشق و معشوق شهوتی ست نظر را
کز آب دیده خونین کنند غسل جنابت
جلال اگرچه همیشه دعای وصل تو خواند
ولی چه سود که مقرون نمی شود به اجابت