شیخ الاسلام عبدالله انصاری قدس الله روحه با این خواجه تعصب کردی و بارها قصد او کرد و کتب او بسوخت.
و این تعصبی بود دینی که هرویان در او اعتقاد کرده بودند که او مرده زنده میکند و آن اعتقاد عوام را زیان میداشت.
مگر شیخ بیمار شد و در میان مرض فواق پدید آمد و هر چند اطبا علاج کردند سود نداشت.
ناامید شدند. آخر بعد از ناامیدی قارورهٔ شیخ بدو فرستادند و از او علاج خواستند بر نام غیری.
خواجه اسماعیل چون قاروره نگرید گفت:
«این آب فلان است و فواقش پدید آمده است و در آن عاجز شدهاند و او را بگویید تا یک استار پوست مغز پسته با یک استار شکر عسکری بکوبند و او را دهند تا باز رهد و بگویید که علم بباید آموخت و کتاب نباید سوخت.»
پس از این دو چیز سفوفی ساختند و بیمار بخورد و حالى فواق بنشست و بیمار بر آسود.