شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

دلا گر عشق مهروئی نداری

برو کز معرفت بوئی نداری

بیا ای سرو و بر چشمم بکن جا

کزین بهتر لب جویی نداری

برو ای ماه با رویش مزن لاف

که خال و چشم و ابرویی نداری

برو ای شاهدی و گوشه ای گیر

که چون او چشم جادویی نداری

مکش جانا به تندی شاهدی را

که چون او یار خوش خویی نداری