تا دل به قید زلف دلآرام بستهایم
بر دیده خواب و بر جگر آرام بستهایم
سودای یار در سر و سر در کمند زلف
این عقده بین که ما به سرانجام بستهایم
ما از مقام صدق سر کویش از صفا
با اشک غسل کرده و احرام بستهایم
سودای وصل او که به دیگ دماغ ماست
در پختنش بسی طمع خام بستهایم
کس در بلا به کام دل خویشتن نرفت
ما دل به درد و داغ به ناکام بستهایم
ای شاهدی ز دام دو زلفش مجو خلاص
تا انتهای عمر در این دام بستهایم