در مجالس گر سخن زان لعل میگون میرود
کز چه میخندد صراحی از دلش خون میرود
زورقی میسازم از بحر خیالش دیده را
کیم شب از نوک پیکان نیل و جیحون میرود
در شب دیجور زلفش هر که دید آن قرص ماه
گرچه آید با کمال عقل مجنون میرود
دل کز آن زلف مسلسل میکشد سوی لبت
گوییا افعی گزیدش بهر معجون میرود
شاهدی چون بند آن چشمان مست از بیخودی
میدواند کو به سوی خانهاش چون میرود