دلا تا کی در این عالم غم و جور و محن بینی
بکار خویشتن هردم دو صد عقد و شکن بینی
اگر خواهی که در بزمی درآئی بهر استیناس
بسان شمع مجلس اشگریزی تب بتن بینی
وگر سوی گلستان رو کنی وقتی پی نزهت
همه گل خوار بینی گلستان بیت الحزن بینی
وگر خواهی که از الحان مرغان چمن وقتی
غمی از دل زدائی جمله را زاغ و زغن بینی
وگر خواهی که پروازی کنی زینکلبه احزان
شکسته بال باشی بر دو پای خود رسن بینی
دمی دست از علایق باز دار و رو مجرد شو
غبار از چشم خود برگیر تا راه وطن بینی
غریب و بیکس و نالان چو افتادی زعجز از پا
زعرشت دستگیر آمد چمن اندر چمن بینی
همه خار مغیلان ره عشقش بزیر پا
حریر پرنیان دانی و دیبا و پرن بینی
بلی گوئی بلا خواهی بلا پوئی بلا جوئی
که تا خود را بکوی وی اسیر و ممتحن بینی
خدا خواهی خدا خوانی خدا جوئی خدا گوئی
چو وجه ذوالجلالش را بهر سرّ و عان بینی
همه اشیاء به پیشت هالک آید غیر وجه رب
چو جمله ماسوا را زیر امرش مرتهن بینی
اگر نازی کند از هم بریزد جمله قالبها
نیاز جمله عالم را به پیش ذوالمنن بینی
گدای کوی او را افسر شاهی بسی ذلت
اگرچه در برش روزی دریده پیرهن بینی
چو وجه الله امرالله ظاهر در جهان خواهی
بهر سو رو کنی آنجا جمال بوالحسن بینی
امیرالمؤمنین حیدر علی بن ابیطالب
معین انبیا یکسر بهر عهد و زمن بینی
لله و ولی الله، عین الله و جنب الله
بهر سرّی که در خلقت علی را مؤتمن بینی
علی خواهد خدا خواهد خدا خواهد علی خواهد
خطا گفتم دوی نبود علیرا گر چو من بینی
علی اسم خدا باشد که مکنونست در عالم
علی چون روح عالم را سراپا چون بدن بینی
محرّک نیست غیر از او مسکن نیست غیر از وی
یکیرا زنده میدارد یکیرا در کفن بینی
به امر او ملک در بطن مادر میکشد صورت
برون آرد بدنیا هرچه از زشت و حسن بینی
پیمبر را ندانم منزلت چونست رتبت چند
که حیدر را باو گه عبد خوانی گه ختن بینی
رواج دین پیغمبر زتیغ آبدارش شد
بقای شرع پیغمبر به نسل بوالحسن بینی
بهر عصری امامی ظاهر از اولاد اطهارش
که تا عالم زنور او مطهر از وثن بینی
چو انوار خدا تابید بر اشرار این امت
چنانچه مهر عالمتاب را بر هر لجن بینی
زظلم و کفر آنها پر شد عالم عرصه شد تاریک
چنانچه از لجن ابری بهر دشت و دمن بینی
امام عصر غایب شد زانظار و جهان تاریک
اویس آسا جمالش را بباید از قرن بینی
وجودش لنگر ارض و سما و زیمن احسانش
جهان مرزوق و درگاهش پناه از اهرمن بینی
دم عیسی از او باشد ید موسی از او باشد
زلطف او خلیل اندر گلستان و چمن بینی
چو برحسن خدادادش بخیل دل کنی سیری
هزاران یوسف مصری بچاه اندر ذقن بینی
چو ذاتش وصف بیچونست و اوصافش زحد بیرون
چگویم من اگرچه صدزبان اندر دهن بینی
نیاز از غیر او بکسل توسل کن بدامانش
همه شاهان عالم را گدای اینحسن بینی