نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

شبی پرسیدم از خلوت نشینی

حریفی نکته سنج و خرده بینی

ز استغنای عشق و کبر مستی

بکونین بر فشانده آستینی

که احمد گر بود سرّ احد چیست

ز میمش در میان فرق مبینی

قدح لبریز کرد از بادۀ ناب

ز خویشم برد با یک ساتکینی

در آنمستی بگوشم هاتف غیب

ز خواجه خواند شعر دل نشینی

که ای صوفی شراب انگه شود صاف

که در شیشه بماند اربعینی