ای که با لشکر مژگان دراز آمدهای
دل که تاراج تو شد بهر چه باز آمدهای
دگران ناز فروشند ولیکن گه و گاه
تو پریچهره سراپا همه ناز آمدهای
عجب است ای شه خوبان که به صید مگسی
با سپاه و سلب و چنگل باز آمدهای
جز تو کس راه ندارد به نهانخانۀ دل
پرده بردار که در پردهٔ راز آمدهای
هیچ برسی تو که چونی و کجایی چه کنی
جان فدای تو که بس دوستگداز آمدهای
گر طبیبانه به بالین من آیی چه عجب
ناز پرداختی اکنون به نیاز آمدهای
خسروان رشک برد طالع محمود مرا
تا تو محبوب من ای رشک ایاز آمدهای
ای که از کوچهٔ او بگذری از پاس رقیب
با حذر باش که بر صید گراز آمدهای
کافران جمله بت روی ترا سجده برند
تو برِ تخت شهنشه به نماز آمدهای
ای مغنی تو بزن رود به آهنگ عراق
زاهدا رو که تو با صوت حجاز آمدهای
کعبۀ اهل حقیقت در مسیر عرب است
ره بگردان که تو از راه مجاز آمدهای
نیرّا کام خود از خاک درش باز ستان
بر سر خوان شه بندهنواز آمدهای