به خطا میرمد آن نرگسِ فتّان از من
که به یک غمزه توان برد دل آسان از من
منّت ابر بهار است ز باران سرشک
بیرخت بر سر یک دشت مغیلان از من
تخم صبرم به دل ای پیر جهاندیده مکار
که نچینی به جز از خوشهٔ حرمان از من
آن شد ایخواه که از جان رود پای شکیب
کآن زمان دست ز من بود و گریبان از من
گریهام کشت دهانی به تبسم بگشای
تا یکی تنگدل ای غنچهٔ خندان از من
باغبان گو که به تاوان تماشای گل
برد از خون جگر لاله به دامان از من
صید هشیار ز صیاد گریزد لیکن
نه بدین گونه که صیاد گریزان از من
نیرّا با همه سودازدگی حیرانم
گرچه آن طفل پریروست هراسان از من