نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

خون من جای می ار خورد لبش نوشش باد

لیک عهد لبش امّید که در گوشش باد

خیره‌رویی که خطا بر قلمِ صُنع گرفت

شرم از این چشم و لب و زلف و بناگوشش باد

تا سپاه خط سبزش به در آید به قصاص

لب من بر لب چون خون سیاووشش باد

گفتمش چیست میان دو لبت گفت که هیچ

ای دلم برخی ابهام لب نوشش باد

زلف و خال و خط و مژگان زده در صف بر چشم

دیده خاک ره ترکان سیه‌پوشش باد

دی ز زلفش به دل و بوسه شکستیم جناغ

یا رب این کشمکش از یاد فراموشش باد

به خموشی لبش آتش زده بر خرمن من

جان فدای اثر آتش خاموشش باد

بو که تعبیر رود روز بر بیداری بخت

شاده وصل تو در خواب هم‌آغوشش باد

نیر این نکته‌سرایی که در اوصاف تو کرد

زلف پرچین تو تشریف بر و دوشش باد