ما را به در میکده دادند اقامت
ای زهد ریایی بروی رو به سلامت
با نرگس جادو به در صومعه بگذر
تا پیر خرابات نلافد ز کرامت
از کشمکش زلف درازت چه سرایم
کاین قصه به پایان نرسد تا به قیامت
فرهاد به خواب ار لب شیرین تو بیند
با تیشهٔ ناخن بکند کوه ملامت
تابوت نشان گم نکند کو به مزارم
از سنگ ملامت بگمارند ملامت
فردای قیامت که سر از خاک برآرم
آه ار نبود بر سرم آن سایهٔ قامت
من ربح و خسارت به درستی نشناسم
بوسی ده و جانی ببر از من به غرامت
ای مردمک دیدهٔ من جای تو خالی
کز هجر تو در دیده نماند اشک ملامت
گفتی هوس عشق بتان مایهٔ سوداست
ای مایهٔ سودا سر زلف تو سلامت
نیّر خط مقیاس ز ابروی بتان گیر
تا کج ننهی قبلهٔ محراب امامت