مده به باد سر زلف عنبرآسا را
روا مدار پریشانی دل ما را
ببند دیده چو مجنون ز هرچه جز رخ دوست
اگر مطالعه خواهی جمال لیلی را
چه جای ضعف من ناتوان که قوّت عشق
ز آسمان به زمین آورد مسیحا را
گذشت وعده وصل ای صبا ببین بهخدا
که برکشید به دام آن غزال رعنا را
بتی که سر نشناسد ز پا، کجا داند
چه حالت است اسیران بیسر و پا را؟
نظر خطاست به دیوار مهوشان، کاین قوم
به سحر غمزه ببندند چشم بینا را