منم ز یار نگارین خود جدا مانده
به دست هجر گرفتار و بینوا مانده
نخست گوهر با قیمت و بها بودی
به خاک تیره فرو رفته بیبها مانده
فتاده دور ز خاصان بارگاه ازل
اسیر خاک ابد گشته در بلا مانده
مقرب در درگاه کبریا بوده
به دست کبر گرفتار و در ریا مانده
به چار میخ طبیعت بدوخته محکم
به حبس شش جهت کون مبتلا مانده
هرآنکه دید مرا گفت در چنین حالت:
ببین ببین ز کجا آمده کجا مانده !
شب است و راه بیابان و من ز قافله دور
غریب و عاشق و مسکین ضعیف و وامانده
کجاست پرتو حسنت که رهنما گردد
که هست جان من از راه و رهنما مانده
شده ز دوری خورشید، مغربی حقیر
به سان ذرهیسرگشته در هوا مانده