آنچه جان گفت به دل باز نمییارم گفت
به کسی رمزی از آن راز نمییارم گفت
مطرب عشق درین پرده مرا سازی زد
که به کس هیچ از آن ساز نمییارم گفت
گفت با من سخنی عشق به آواز بلند
آنچه او گفت به آواز نمییارم گفت
زیر لب خنده زنان عشوه کنان با دل من
آنچه گفت آن لب طناز نمییارم گفت
آنکه او را پر پرواز نباشد هرگز
بر او از پر و پرواز نمییارم گفت
لذت لعل لب و جام غم انجام ترا
به پی ذوق ز آغاز نمییارم گفت
شرح آن طرّه طرار نمیدانم داد
سحر آن غمزه غماز نمییارم گفت
مغربی با دل دمساز چو دمساز نهای
با تو سرّ دل دمساز نمییارم گفت