ای کرده متجلی رخت از دیده هر خوب
وی حسن و جمال همه خوبان بتو منسوب
بر صفحه رخساره هر ماه پری روی
حرفی دو سه از دفتر حسنت شده مکتوب
محبوب ز هر روی بجز روی تو نبود
خود نیست بهر وجد بجز روی تو محبوب
بر عکس رخت چشم زلیخا نگران بود
در آینه روی خوش یوسف یعقوب
در شاهد و مشهود توئی ناظر و منظور
در عاشق و معشوق توئی طالب و مطلوب
در میکده ها غیر تو را می نپرستند
انکس که کند سجده بر سنگ و گل و چوب
جاروب غمت کرد مرا جامه دل پاک
وینخانه کنونست بکام دل جاروب
زان زلف پراکنده و زان غمزه فتان
پر گشت جهان سربسر از فتنه و آشوب
محجوب نباشد ز رخت مغربی ایدوست
گر خود به خود است از رخ زیبای تو محجوب