حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۳۲

کامل افتد چو جوهر انسان

با نبی و ولی بود به عیان

در نبوت دو اعتبارستی

هم ولایت بر آن مدارستی

یکی اطلاق دان دگر تقیید

علم خاص است و اصطلاح جدید

مطلق آن، حقیقی ازلی ست

عالم السر بر خفی و جلیست

طلبد با زبان استعداد

هر حقیقت ز وی حصول مراد

این نبوت که تا ابد باقیست

همگی را به فیض خود ساقیست

فیض ابنای او به تعمیم است

در حقیقت کمال تعلیم است

هست اعلا قلم عبارت او

عقل اول خطاب حضرت او

زین خطابات آنچه مقصود است

صاحب این مقام محمود است

شده موسوم در لسان امم

لوح محفوظ و روح اعظم هم

سوی فیضش طموح آمال ست

استناد علوم و اعمال است

آنچه فرموده، قطب بطحایی

آن در ایجاد، علت غایی

شاه لولاک و افسر اقبال

آفتاب سپهر عز و جلال

لوح عنوان نواز دفترکل

احمد مرسل، افتخار رُسُل

که نخست آفریده، نور من است

مظهر اولین ظهور من است

این اشارت به آن مقام بود

که نبوت به وصف عام بود

وکذا ما افاده آن خاتم

که نبی بودم و نبود آدم

من اگر عقل را نبی گفتم

گهر راز معرفت سُفتم

او به نام نبوت است احق

باطن او ولایت مطلق

هم ازین جاست اینکه گفته رسول

مخبر از اتحاد زوج بتول

هستم از صبح صادق ازلی

واحد النور با علی ولی

هم چنین گفته آن ولی امم

من ولی بودم و نبود آدم

از نبوت مقید آنچه بود

هست اخبار، از کمال احد

اطلاع از حقایق هستی

در عیار بلندی و پستی

پس اگر ضم شود به این تبلیغ

حکم تعلیم، با لسان بلیغ

ادب خاص و عام فرماید

به سیاست قیام فرماید

این نبوت به نام تشریعی ست

مطلب از وی بجز رسالت نیست

هم ولایت برین قیاس بود

روشن است این، نه التباس بود

شد مقید مقوم از مطلق

وجه مطلق مقید است، الحق

ظاهرش پشت کار و باطن روست

که فنا در حق و بقای به اوست

زان مراتب که در نبیّ و ولی ست

خاتمیّت مقام فوقانی است

ختم مطلق، مقام مصطفوی ست

در ولایت ظهور مرتضوی ست

زین خاتم کنم سلیمانی

دین و دولت مراست ارزانی

نقش دولت مراست سکه به زر

که رساندم به داغ عشق جگر

آن فدایی غلام دیرینم

که موالات این دو، شد دینم

دو نگویم، دویی ز احولی است

ولی من نبی، نبی ولی است

من ندارم در این قضیه شکی

که بود نایب و منوب یکی

آن گروهی که قدر نشناسند

پیشم انسان نیند، نسناسند

وای بر حال قدرنشناسان

در وبال خودند، نسناسان