هستی بر مقیدات از حق
بی مقیّد نمی شود مطلق
از دو جانب فتاده استلزام
حاجت از یک طرف بود به دوام
واجب از ممکن است مستغنی
بی نیاز است و احتیاجی نی
خاصه ممکن افتقار بود
او ز هر سلک و هر شمار بود
از گدا مضحک است، استغنا
همه هیچ و خدای راست، غنا
لازم مطلق است اگر ممکن
نیست شکی درین سخن لیکن
نیست لازم مقید مخصوص
نتواند شدن یکی منصوص
بدلی چون که نیست مطلق را
نبود چون تعددی حق را
قبلهٔ احتیاج ها همه اوست
جزء و کل را بر آستانش روست
بی نیازی مطلق از ذات است
ذات او قبله گاه حاجات است
لیک الوهیت و ربوبیت
بی مقید کجا دهد صورت؟
شده شمس ظهور اسمایی
همه ذرات را تقاضایی
طالبیت مقام تفضیل است
نصِّ احَببتُ را چه تأویل است؟
ذات کامل، کمال خود خواهد
هر جمیلی جمال خود خواهد
لاجرم در مظاهر آفاق
متجلی شود، علی الاطلاق
اوج اطلاق و قید تنزیلی
حصر اجمالی است و تفصیلی
جمله ابیات من که می خوانی
همه بیت الله است اگر دانی
گفتمت از دل معارف زای
لیک هش دار تا نلغزد پای