صورت از عارض است بر مرآت
نیست تبدیلی از جمیع جهات
در بر آیینه راکه صورت اوست
حس گمان می برد که عارض روست
لیک داند خرد که عارض نیست
این اثر هم به فرض فارض نیست
نیست قائم به سطح آینه آن
نه به عمق وی آن کند سریان
عکس و آیینه نسبتی دارند
ربط عاری ز کلفتی دارند
حس توهم کند که آن صورت
عارض آینه ست، بی شبهت
غلط وهم، از حد افزون است
شبهاتش ز حصر بیرون است
عاقلی لفظ عارض ارگوید
رَهِ مقصود معنوی پوید
عکس آیینه ای که مفروض است
کی قیام عرض به معروض است؟
نسبتی خاص در میان آمد
از خفا، عکس در عیان آمد
صورت، آیینه را نفرساید
جز نمایندگی نیفزاید
در حصول و زوالش آیینه
با جمال و کمال دیرینه
زین نمط عین ثابت است وجود
یافت چون نسبتی، شود موجود
نسبت، امکان شناس و استعداد
فهو الکلّ مبدأ و معاد