سراینده ای دوش وقت سحر
دو بیتک سرایید خوش با
کلام سخن شیخ شیرازی است
که کیهان خدیو سخن سازی است
ز مسکینیم روی در خاک رفت
غبار گناهم بر افلاک رفت
تو یک نوبت ای ابر رحمت ببار
که در پیش باران نپاید غبار
مرا نالهٔ او رَهِ هوش زد
سرشک غم از دیده ام جوش زد
جگرکاوی گریه بی تاب کرد
به دامن دل از دیده، خوناب کرد
به خون خفته، مژگان دریا مدار
چو ابر سیه دل، ببارید زار
چو از آتش دل به جوش آمدم
همایون سروشی به گوش آمدم
که نبود شگفتی از آمرزگار
گر از قلزم رحمت بی کنار
چو کام دل خاکساران دهد
تو را ابر رحمت ز مژگان دمد
غبار غم سینه، شد کاسته
فرو خفت این گرد برخاسته