حزین از سخن گستری لب ببند
نیِ خامه افکن به طاق بلند
سراسر جهان پر ز گفتار توست
زبان آوری چون قلم، کار توست
سرآمد ز عمر تو هفتاد سال
نیاسود کلک و زبانت ز قال
نوشتی به نیروی کلک آنقدر
که در لوح گیتی نگنجد دگر
جهان پرگهر شد ز گفتار تو
برو، نغزگفتن بود کار تو
فروغ سخن گر فریبنده است
خموشی کنون از تو زیبنده است
فتاده ست کلک و زبانت ز کار
نفس ناتوان و کفت رعشه دار
ز هر سو بود صرصر دی وزان
حواست پریشان چو برگ خزان
اگر مستمع هست در خانه کس
یکی حرف باشد ز گوینده بس
وگر نیست، بیهوده گفتار چیست؟
خردمند بیهوده گفتار کیست؟
بس است آنچه گفتند، دانشوران
مزیدی میسّر نباشد بر آن
تو را رفته دامان فرصت ز چنگ
سخن مختصرکن که وقت است تنگ
خدایا تو باقی و پاینده ای
ببخشای بر من که بخشنده ای
کمی، ازکمین بندهٔ ناتوان
کرم از تو یا مُنعم المستعان
نی سوده تاریخ اتمام یافت
قلم با صفیر دل انجام یافت