ای خستهٔ بی قرار چونی؟
بی مونس و غمگسار چونی؟
یاران چه شدند و دوستداران؟
بی یار، درین دیار چونی؟
درگریه نمک نمانده دیگر
ای سینهٔ داغدار، چونی؟
گردی نرسید از ره یار
ای دیدهٔ انتظار، چونی؟
ای مرغ قفس ترانه ات کو؟
بی برگ، درین بهار چونی؟
رفت آنکه طبیب خستگان بود
با درد دل فگار چونی؟
چون شمع، حزین در آتش دل
با دیدهٔ اشکبار، چونی؟