حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۷

خواست شاهد می پرستم، یللی

آنچه او می خواست هستم، یللی

دست رقصم آستینی بیش نیست

دست یار افشاند دستم، یللی

چون حباب از آه کارم شد درست

بحر گشتم، تا شکستم یلّلی

توبهٔ نشکسته نگذارم درست

عهد با پیمانه بستم یللی

سوز من سازد دماغ چرخ، ساز

عود این نه مجمرستم یللی

خضر می باید که تعمیرم کند

من همان دیوار پستم یللی

نغمهٔ مطرب چواز خویشم برد

آید آواز الستم، یللی

چشم ساقی می پیاپی می دهد

مست مست مست مستم یللی

این غزل از فیض مولانا، حزین

در گشاد بال بستم یلّلی