حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۳

سیمین بدنا! شمع شبستان که بودی؟

من سوختم، آرایش ایوان که بودی؟

نگذاشته ای دین به خرابات نشینان

در صومعه، غارتگر ایمان که بودی؟

خار عجبی بود به چشم از ره خوابم

دوشینه گل جیب و گریبان که بودی؟

آشفته شد ای باد صبا از تو دماغم

در سلسلهٔ زلف پریشان که بودی؟

هر زخم تو لب می مکد از جوش حلاوت

ای دل هدف ناوک مژگان که بودی؟

شب با که نشستی، سر زلفت که به کف داشت؟

جانان من، آرام دل و جان که بودی؟

پیدا بود از لعل تو پیمانه کشیها

ای عهد شکن بر سر پیمان که بودی؟

بی لعل تو الماس بود روزی داغم

ای شور قیامت نمک خوان که بودی؟

آرام نگردید درین دشت نصیبت

ای سیل، خروشان کهِ جوشان که بودی؟

جان مست حزین می شود از طرز صفیرت

دستان زنِ خوش لهجهٔ بستان که بودی؟