حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹

بی نشانی همه شان است به عنقا مفروش

کنج عزلت چو دهد دست، به دنیا مفروش

خونبها صید تو را حلقهٔ فتراک بس است

سر شوریده به آن زلف چلیپا مفروش

دیده ای مست، تو را از پی عبرت دادند

شوخ چشمانه به دنبال تماشا مفروش

پیش ما مرگ به از ناز طبیبانه بود

خلوت خاک به آغوش مسیحا مفروش

هر چه خواهی ببر ای ابر بهار از مژه ام

به عبث آب رخ خویش به دریا مفروش

مستی آسان نبود، حوصله ای می خواهد

توبه این شیشه دلی هوش به صهبا مفروش

چون گل هرزه درا، دفتر دل باد مده

خاطر جمع، به یک خندهٔ بیجا مفروش

طور دل نیست، کجا طاقت دیدار آرد؟

جلوه ای برق جهانسوز به خارا مفروش

به فسون سازی زاهد مرو از راه حزین

مذهب عشق به تسبیح و مصلّا مفروش