برکف، دل سی پارهٔ عشّاق نگهدار
حرز تن و جان، این کهن اوراق نگهدار
زان تیغ که آلوده به خون دگران است
ما را بکش و غیرت عشاق نگهدار
ترسم که رسد یار و من از خود شده باشم
ای صبر، عنان دل مشتاق نگهدار
در چشم عدو راست نشانتر ز خدنگند
خم گشته قدان را چو کمان، طاق نگهدار
کی چشم و دل بوالهوسان محرم عشق است؟
ناموس غم، ای خسرو آفاق نگهدار
در خلوت آیینه حزین ، جای نفس نیست
با صافدلان صحبت اشراق نگهدار