حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱

دیشب که چشم مست تو خاطر نواز بود

تا صبح بر رخم در میخانه باز بود

روزی که عشق، خاک دیار نیاز گشت

سرو تو خوشخرام، به گلگشت ناز بود

تا دلخراش بلبل من ذوق ناله داشت

گلبن به سرفرازی و گلشن به ساز بود

بینش نگر که آینه محرم گرفته است

رویی که از نگاه منش احتراز بود

طرفی نبسته ایم ازان آتشین عذار

واسوختن تلافی سوز و گداز بود

نزدیک شد که از نفس ناله بشکفد

مهر لبم که غنچهٔ بستان راز بود

یک موی در هلاک حزین کوتهی نکرد

زلفی که سایه پرور عمر دراز بود