دلم از زمزمه عشق پریشان میکرد
مرغ بیبال و پری یاد گلستان میکرد
گرچه میداد لب تلخ عتابش، زهرم
دل تسلّی به شکرخندهٔ پنهان میکرد
رخنهٔ دام، به رویم در فیضی میبود
گر شکارافکن من، یاد اسیران میکرد
کرده بود از سر نو مصر وفا را معمور
ماه کنعان من ار یاد عزیزان میکرد
در غبار خط مشکین، لب لعل تو همان
خون حسرت به دل چشمهٔ حیوان میکرد
دل همین داند و من، چشم تو هم آگه نیست
که چهها کاوش مژگان تو با جان میکرد
شورش عشق و جنون فیضرسان بود حزین
سینهٔ چاک مرا، گل به گریبان میکرد