لطف و قهرت به من سوخته جان هر دو یکی ست
دانه چون سوخت، بهاران و خزان هر دو یکی ست
تا تو مهجوری من خواسته ای، در کامم
تلخی دوری و شیرینی جان هر دو یکی ست
دل خراشانه لبم ناله عبث می سنجد
پلّه ی ناز تو و کوه گران هر دو یکی ست
با جگر تشنگی تیغ شکار اندازت
خون صید حرم و آب روان هر دو یکی ست
اشک گلگون نکند گر چمن آرایی من
چهره ی زرد من و برگ خزان هر دو یکی است
پیش شمشیر جفایی که سر تسلیمم
سختی جان من و سنگ فسان هر دو یکی ست
عمر اگر باخته ام نیست حزین افسوسم
در دیاری که منم سود و زیان هر دو یکی ست