حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

لطف و قهرت به من سوخته جان هر دو یکی ست

دانه چون سوخت، بهاران و خزان هر دو یکی ست

تا تو مهجوری من خواسته ای، در کامم

تلخی دوری و شیرینی جان هر دو یکی ست

دل خراشانه لبم ناله عبث می سنجد

پلّه ی ناز تو و کوه گران هر دو یکی ست

با جگر تشنگی تیغ شکار اندازت

خون صید حرم و آب روان هر دو یکی ست

اشک گلگون نکند گر چمن آرایی من

چهره ی زرد من و برگ خزان هر دو یکی است

پیش شمشیر جفایی که سر تسلیمم

سختی جان من و سنگ فسان هر دو یکی ست

عمر اگر باخته ام نیست حزین افسوسم

در دیاری که منم سود و زیان هر دو یکی ست