محبّت خون گرمی بخشد این گلبن مثالان را
به فرقم گستراند، سایهٔ نازک نهالان را
در این محفل که ربط آشنایی نسبتی خواهد
به آن موی میان، الفت بود نازک خیالان را
سرت گردم، میفشان کاکل و رحمی به دلها کن
مزن بر هم به بازی، حلقهٔ آشفته حالان را
به گلزاری که بلبل را نوایی آشنا دادی
رسایی ده زبان عجز نالیهای نالان را
به آن دستی که می در ساغر جمشید می ریزی
به وصل قطره ای خوش کن، دل ساغر سفالان را
زیان ناز خواهد شد نگاه سرمه آلودی
تسلّی گر نمایی، خاطر دلهای نالان را؟
درین گلشن حزین ، از خجلت فکر رسای تو
رسایی بید مجنون شد، سرا پا انفعالان را